دیگه دیره واسه موندن
دارم از پیش تو میرم
جدایی سهم دستامه که دستاتو نمیگیرم
تو این بارون تنهایی ؛ دارم میرم خداحافظ
شده این قصه تقدیرم
چه دلگیرم خداحافظ
چقدر ثانیهها نامردند ، گفته بودند که بر میگردند ، بر نگشتند و پس از رفتنشان ، عقربهها بی جهت میگردند. آه این عقربههای نامرد چه بلای بر سرم آوردند ، نه ز بغضم گرهای بگستند نه ز دردم گرهای وا کردند ، آه از این عقربههای نامرد.
خدارو چه دیدی ، شاید با تو باشم ،شاید با نگاهت از این غم رها شم ؛ خدا رو چه دیدی ؛ شاید غصه رد شد ؛ دلم راه و رسم این عشقو بلد شد ، هنوز بی قرارم به یاد نگاهت نشستم تو بارون ؛ بازم چشم به راهت
خدارو چه دیدی ؛ تو شاید بمونی ، شاید غصههامو تو چشمام بخونی ، خدا رو چه دیدی شاید دل سپردی ؛ شاید عشقمونو تو از یاد نبردی ؛ هنوز بی قرارم به یاد نگاهت نشستم تو بارون بازم چشم به راهت
مرا اینگونه باور کن... کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته... خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته...؟! نمی دانم مرا آیا گناهی هست..؟ که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست..؟؟؟
رستنیها کم نیست من و تو کم بودیم خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم گفتنی ها کم نیست من و تو کم گفتیم مثل هزیان دم مرگ از آغاز چنین درهم و برهم گفتیم دیدنی ها کم نیست من و تو کم دیدیم بی سبب از پاییز جای میلاد اقاقیها را پرسیدیم چیدنی ها کم نیست من و تو کم چیدیم وقت گل دادن عشق روی دار قالی بی سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم خواندنی ها کم نیست من و تو کم خواندیم من و تو ساده ترین شکل سرودن را در معبر باد با دهانی بسته وا ماندیم من و تو من و تو اما در میدان
زیباترین گل با اولین باد پاییزی پرپر شد ، باوفا ترین دوست به مرور زمان بیوفا شد ، این پرپر شدن از گل نیست از طبیعت است و این بیوفایی از دوست نیست از روزگار است.